معنی کتابچه راهنما
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Brochure
لغت نامه دهخدا
کتابچه. [ک ِ چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) کتاب کوچک. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). || در تداول امروز دفتر سفید کوچک بقطع خشتی یا رقعی و کوچکتر برای تحریر. اوراق سفید که بر هم نهند و بشکل کتاب مجلد و صحافی کنند برای تحریر. || طومار یا دفتر مالیات که مستوفی در آن میزان درآمدهای مالیاتی یک ناحیه را می نوشت. (فرهنگ فارسی معین). و این اصطلاح امروز منحصر به دفترچه ٔثبت درآمد ممیزی املاک مزروعی است.
راهنما
راهنما. [ن ُ / ن ِ / ن َ] (نف مرکب) رهنما. نشان دهنده ٔ راه که بعربی دلیل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 2).هادی و نماینده ٔ راه. (آنندراج). کسی که راه نشان میدهد. (فرهنگ نظام). دلیل و هادی و کسی که شخصی را به راهی هدایت کند و طریق وصول به امری را به او بنماید و براستا نیز گویند. (ناظم الاطباء). بلد. (یادداشت مؤلف). بلد راه. قلاووز. بدرقه. خفیر:
جز سایه درین راه کسی همره ما نیست
خضری بجز از نقش قدم راهنما نیست.
طبعی (از شعوری).
دلیل، راهنما. ضلاضل، راهنمای ماهر. ضلضله؛ راهنمای ماهر. مِدسَع؛ هادی و راهنما. مِسدِع، راهنما. هادی، راهنما. هدو؛ راهنما. (منتهی الارب).
- راهنمای سفر،دلیل راه. بذق. بیذق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به راهنمای شود.
|| بمجاز، راهبر. رهبر. مرشد. رهنمون. راهنمون. پیشوا: و جاه پدران رشدیافته ٔ خود را یافت و بر جای پیشینیان راهنمایان خویش به استقلال نشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). || پیشوای مذهبی. رهبر دینی. پیامبر: درمیخواهد از خدا مددکاری در آنچه او را بر آن واداشته و راهنمایانش در آنچه طلب رعایت کرده ازو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
جزوه، دفتر، رساله، طومار
فارسی به عربی
کتیب
واژه پیشنهادی
مرشد
معادل ابجد
728